در موارد اختلاف،در پرتو ضابطهء قرآنی داوری کنیم
بررسی عقیدهء موحّدان به هنگام پرستش خدای واقعی،و عقیدهء مشرکان به هنگام پرستش خدایان پنداری،این مطلب را روشن کرد که گروه مشرک،بسان موحّد، به هنگام عبادت،دربارهء معبودهای خود اعتقاد خاصی داشتند و آنها را خدای جهان و یا کارگردان عالم آفرینش و یا لااقل سررشتهدار سرنوشت انسانها میدانستند و با چنین اعتقادی در برابر آنها خضوع میکردند و به ستایش زبانی و عملی میپرداختند و این ثابت میکند که در تحقّق مفهوم عبادت،وجود چنین عنصری در پرستشگر لازم است،و در غیر این صورت،عنوان عبادت،بر آن صدق نخواهد کرد.اکنون وقت آن رسیده است که با در دست داشتن چنین ضابطهء کلّی،به داوری در مورد
مشکوک و مبهم بپردازیم،مواردی که وهابیان آنها را از جزئیات عبادت و طوائف اسلامی از مقولهء دیگر میدانند ولی پیش از آنکه به تبیین این بخش برسیم،در تأیید ضابطهء مزبور،نکاتی چند را یادآور میشویم:
1-نه تنها بررسی حالات موحّدان و مشرکان،بر لزوم وجود چنین عنصری گواهی میدهد،بلکه از آیات قرآن نیز میتوان بر لزوم وجود آن استدلال کرد،قرآن به هنگام فرمان پرستش خدا و نهی از پرستش غیر او،بر این نکته،تکیه میکند که جز او(اللّه)خدایی نیست چنانکه میفرماید:
یا قوم اعبدوا اللّه ما لکم من اله غیره1.
ای قوم من،اللّه را بپرستید،شما را خدایی جز او نیست.
دقت در معنی این آیه میرساند که آن کس مستحق و شایستهء عبادت است که اله باشد و به اصطلاح بتوان او را خدا نامید و این بتها و معبودهای آنان،سهمی از آن ندارند و به دیگر سخن:این آیه میرساند که عبادت از شئون اله است و آن کس که دارای الوهیّت است،شایستهء چنین مقامی هست و چون چنین مقامی در خور شأن غیر خدای آفریدگار نیست غیر او شایستهء پرستش نمیباشد.
2-همچنین برخی از آیات دیگر،گواهی میدهند که عبادت و پرستش،از شئون ربوبیت است و تا فردی دارای چنین شأن و مقامی نباشد،شایستهء عبادت نیست، چنانکه میفرماید:
یا ایّها النّاس اعبدوا ربّکم الّذی خلقکم و الّذین من قبلکم... 2
ای مردم پروردگارتان را که شما و پیشنیانتان را آفریده است،بپرستید.
اگر بخواهیم شیوهء استدلال با این دو آیه را که یکی عبادت را از ویژگیهای الوهیّت و دیگری آن را از ویژگیهای ربوبیّت میداند،در قالب اصطلاح علمی بریزیم، باید بگوییم که این دو آیه از مصادیق قاعدهء معروفی است که میگوید:اگر عنوانی موضوع حکم قرار گرفت،این،گواه بر علّیّت و دخالت آن عنوان در ثبوت حکم است3.
یعنی این الوهیت و ربوبیت است که انسانها را به پرستش دعوت میکند و چون بتها فاقد این عنوانند،طبعا فاقد چنین شایستگی میباشند و کسانی که به نوعی دربارهء آنان به الوهیت و ربوبیت ولو به صورت محدود،معتقدند،سخت در اشتباهند زیرا اله و ربّی جز او نیست.
این حقیقت که عبادت از شئون ربوبیت است،در آیات زیادی آمده که برخی را یادآور میشویم:
و قال المسیح یا بنی اسرائیل اعبدوا اللّه ربّی و ربّکم. 4
مسیح گفت ای بنی اسرائیل خدا را که پروردگار من و پروردگار شماست،بپرستید.
انّ هذه امّتکم امّة واحدة و انا ربّکم فاعبدون. 5
این امت شماست که امت یکپارچهای است و من پروردگار شما هستم،پس مرا بپرستید.
انّ اللّه ربّی و ربّکم فاعبدوه هذا صراط مستقیم. 6
همانا الله پروردگار من و پروردگار شماست بپرستیدش که این راه مستقیم است.
اگر یک فرد مفسّر،با دقتی بیشتر در این نوع آیات بنگرد،ضابطهای را که یادآور شدیم بروشنی،استخراج میکند و آن اینکه در میان تمام علل،عبادت،از اعتقاد انسانها به الوهیت و ربوبیت معبود سرچشمه میگرفت،چیزی که هست بتپرستان از روی جهل و نادانی،معبودهای خود را آلهه و ارباب،میخواندند.
3-در قسمتی از آیات،اصرار بر ایناست که شفاعت و مغفرت ا آن خداست و هیچ کس بدون اذن او بهرهای از آن ندارد چنانکه میفرماید:
قل للّه الشّفاعة جمیعا7
بگو شفاعت،همگی از آن خداست.
و من یغفر الذّنوب الاّ اللّه. 8
کیست که گناهان را ببخشد جز خدا؟
یکی از اهداف این اصرار آن است که مشرکان فکر میکردند شفاعت و بخشایشگری که از افعال خداست،دربست در اختیار معبودهای آنهاست و از این جهت آنها را سررشتهدار سرنوشت خود میدانستند و چنین عقیده آنها را به خضوع و تعظیم وا میداشت.
با توجه به این نکات میتوان به اصالت آن ضابطه که از بررسی حالات موحّدان و مشرکان به دست آمد،از نظر قرآن نیز به آن پی ببریم و از این بیان نتیجه میگیریم که خضوع و تواضع و فروتنی به صورت لفظی و عملی بر دو قسم است:
*1-تعظیمی که از اعتقاد ستایشگر به الوهیت و ربوبیت و سرنوشتساز بودن او، صورت میگیرد.
*2-فروتنی و تواضعی که برای خود، مبادی و محرّکهای دیگری دارد که مربوط به این عناوین سه گانه نیست مانند مهر پدری و مادری و معلمی و یا داشتن موقعیت اجتماعی و عناوین دیگر.
قسم نخست را عبادت و پرستش و قسم دیگر را تکریم و احترام و تواضع و فروتنی مینامند.9
با توجه به این ضابطه،اکنون وقت آن رسیده است که در پرتو آن،موارد اختلاف را از نظر شرک در عبادت یا تکریم و احترام، روشن سازیم،اینک مواردی را یادآور میشویم:
توسل به پیامبران و صالحان به صورتهای مختلف انجام میگیرد،گاهی انسان از آنها درخواست دعا مینماید همچنان که در حال حیات،درخواست دعا میکرد،و گاهی دیگر از آنها درخواست انجام عملی میکند و میگوید بچّهء مرا شفا ده و گمشدهء مرا باز گردان،هر دو قسم میتواند به دو صورت انجام گیرد:
الف-متوسل به آنان،معتقد به الوهیت و ربوبیت و یا لااقل سررشتهدار بودن آنانباشد(و گمان نمیکنم در میان مسلمانان چنین فردی پیدا شود)طبعا عمل او عبادت این پیامبران و صالحان بوده و جزء مشرکان خواهد بود.
ب-آنچه که در میان همهء متوسلان، مشهود و چشمگیر است،این است که همگی،آنان را بندگان برگزیده و انسانهای وارسته میدانند که دعای آنها رد نمیشود و با این اعتقاد به آنها متوسّل میشوند،در این صورت نمیتوان عمل آنان را جز توسل به اسباب،چیزی نامید.
در اینجا ممکن است گفته شود:شفا دادن بیمار و باز گرداندن گمشده،فعل خداست و درخواست فعل خدا از غیر او شرک است.
در پاسخ آن به گفتاری که در تعریف عبادت یادآور شدیم،باید توجه کرد،زیرا جداسازی فعل خدا از فعل بشر این نیست که کارهایی که سبب عادی دارند فعل بشر و کارهایی که علل غیبی دارند،فعل خدا باشند،بلکه مقیاس،این است که فاعل در (9)-از نظر علمی نباید گفت که اعتقاد به الوهیت یا ربوبیت یا سررشتهدار بودن معبود،جزء معنی عبادت است به گونهای که دلالت لفظ عبادت بر این قیود،از قبیل دلالت تضمنی باشد،بلکه مقصود این است که تعظیم در چنین شرایطی نام عبادت به خود میگیرد،و این نوع تعریفها از قبیل«زیاده الحد علی المحدود»است و برای آن در لغت عرب نظایر فراوانی وجود دارد مثلا میگویند:صهیل،صدای انجام فعل،مستقل باشد یا وابسته و اگر کسی بگوید:ای پیامبر گرامی با قدرت الهی و وابستهء خود این دو کار را انجام ده، گام در دایره شرک ننهاده،بلکه متوسل به اسباب شده است حالا آیا پیامبر در جهان برزخ،دارای چنین قدرت وابستهای هست یا نه؟این مسئلهء دیگری است و ارتباط به شرک و توحید ندارد،اگر او در این حالت دارای چنین قدرتی باشد،قطعا درخواست ما صحیح بوده و در غیر این صورت،درخواست نادرستی خواهد بود(و نه شرک).
در تبیین حدود فعل خدا و فعل بشر باید بیش از این دقت کرد،در غالب اذهان افراد عادی این است که احیاء و اماته،فعل خداست(ما هم میگوییم فعل خداست)اما کدام قسم؟کدام صورت؟آن قسم و آن صورتی که فاعل در انجام کار وابسته نباشد و الاّ غیر خدا اگر وابسته به خدا باشد،با کمک او،کار احیاء و اماته را انجام میدهد،همچنان که دربارهء مسیح و فرشتگان مأمور قبض ارواح در قسمت اول این مقال یادآور شدیم این کار بشری است نه الهی،هر چند از نظر دیگر که همهء افعال به خدا منتهی میشود فعل تسبیبی خدا نیز به شمار میرود.
استمداد از پیامبران و صالحان درخواست کمک و نجات چه در حال حیات آنان و چه پس از رحلتشان از این جهان،بسان توسل به آنان به دو صورت میتواند انجام گیرد،کسانی که میگویند: «یا رسول اللّه اغثنی،یا رسول اللّه اشفع لنا عند اللّه»از آنجا که او را بندهء برگزیده و وارسته میدانند این نداها و دعوتها،رنگ عبادت به خود نمیگیرد،زیرا عنصر استمداد،اعتقاد به ربوبیت و الوهیت نیست (ولو به صورت پنداری و در دایرهء محدود و یا اختیاردار بودن سرنوشت استمداد کنندگان)،حالا پیامبران و صالحان در حیات برزخی نیز میتوانند مدد برسانند و انسان را نجات دهند یا نه؟یک بحث صغروی است که ارتباطی به مسئلهء شرک و توحید ندارد.
اگر آیاتی میگوید:
فلا تدعوا مع اللّه احدا10
(اسب و«زقزقه»،صوت گنجشک است،مسلما اسب و گنجشک بودن جزء معنی دو لفظ یاد شده نیست اما برای تبیین خصوصیت صوت،ناچاریم از چنین الفاظی کمک بگیریم.عین همین مطلب در عبادت نیز حاکم است،دربارهء تبیین این قسم از تواضع ناچاریم وجود یکی از عناوین سه گانه را مطرح کنیم تا این قسم از تواضع را از قسم دیگر جدا سازیم مثلا در تعریف«قوس»میگویند نصف الدائره و همگی میدانیم که در قوس،نصف دایره بودن شرط نیست، ممکن است قوسی بدون دایره محقق شود ولی برای تبیین معنای قوس چارهای جز آوردن لفظ دایره نیست.
. یا اینکه میفرماید:
له دعوة الحقّ و الّذین یدعون من دونه لا یستجیبون لهم بشیء11...
این آیات و نظایر آنها،مربوط به دعوت و خواندن مشرکان است که در مقام دعوت معبودهای خود،عناصر یاد شده را به همراه داشتند،از این جهت خدا درخواست از دیگران را ممنوع شمرده است نه هر درخواستی را؛به گواه اینکه در حال حیات، درخواست حاجت،کوچکترین ایرادی ندارد.
گواه بر اینکه آنها معبودهای خود را مالکان سرنوشت خود میدانستند انتقادی است که قرآن از عقیدهء آنها میکند و میفرماید:
و الّذین تدعون من دونه ما یملکون من قطمیر12.
کسان دیگری را که به جز او میخوانید،به اندازهء رشتهء باریک میان هستهء خرما نیز در اختیار ندارند.
به دیگر سخن دعوتهای ممنوع در این آیات و آیات مشابه،کنایه از عبادت خداست.بنابراین نمیتوان هر درخواست و دعوتی را ممنوع و شرک دانست.
گواه روشن بر اینکه بتپرستان، خدایان خود را دارندگان و مالکان شئون الهی میدانستند،همان شعاری بود که به هنگام طواف و سعی،سر میدادند ومیگفتند:لبّیک لا شریک لک،لبّیک،لا شریک لک،تملکه و ما ملک13
در اینجا متذکر میشویم از مجموع نوشتههای وهابیان استفاده میشود که مرز شرک و توحید،امور زیر است:
1-حیات و ممات؛
2-قدرت و عجز؛
3-درخواست اموری که سبب عادی دارند و یا درخواست امور خارق عادت.
ضمنا تذکر این نکته ضروری است که تعیین چنین مقیاسهایی چیزی جز نوعی پیش داوری نیست.
چگونه میشود درخواست دعا از پیامبر که به نصّ قرآن،امر مطلوب و محبوبی است14در حال حیات،عین توحید و در حال ممات شرک باشد؟
اگر در حال حیات پیامبر بگوییم: «استغفر لنا»این عین توحید است و اگر در حال حیات برزخی بگوییم:«استغفرلنا»این رنگ شرک به خود میگیرد؟!یک چنین داوری و مرزبندی کاملا بر خلاف عقل و کتاب الهی است.
موت و حیات میتواند مرز عقلایی و غیر عقلایی بودن کار باشد،همچنین قدرت و عجز میتواند به کار،رنگ عقلایی یا رنگ خلاف آن بدهد،نه رنگ شرک.
دربارهء مقیاس سوم یادآور میشویم که اگر درخواست کارهای خارج از قلمرو و قوانین عادی،رنگ شرک به خود بگیرد باید -نعوذ باللّه-سلیمان نبی را در شمار غیر موحّدان به شمار آورد،زیرا او وقتی از اطرافیان خود خواست که تخت بلقیس را از یمن به فلسطین بیاورند،گفت:
یا ایّها الملؤا ایّکم یأتینی بعرشها قبل ان یأتونی مسلمین. 15
ای گروه حاضر کدامیک میتوانید تخت بلقیس را پیش از آنکه از در تسلیم پیش من آیند برایم بیاورید؟
عجیب اینکه دو نفر اعلام آمادگی کردند:یکی گفت:قبل از آنکه مجلس تو به پایان برسد من حاضر میکنم و دیگری گفت:در یک چشم به هم زدن،دومی برنده شد و انجام داد.16
با توجه به چنین آیاتی که نظایر آن در قرآن فراوان است،میتوان گفت که هیچ یک از این ضوابط که وهابیان روی آن تکیه میکنند مقیاس شرک و توحید در عبادتنیست.اگر اینها را مقیاس بدانیم،اینها مقیاس مفید و غیر مفید بودن،عقلایی و غیر عقلایی بودن و نظایر اینهاست نه مقیاس شرک و توحید،و متوسلان به پیامبران و صالحان،آنها را حیّ و زنده و به فرمان خدا،قادر و توانا-بسان حیات دنیوی- میدانند،از این جهت به آنها متوسل میشوند و اگر در این عقیده،خطاکار باشند،توسل آنان سودی نخواهد بخشید،نه اینکه مشرک باشند.
شما با توجه به این ضابطه،میتوانید در بسیاری از موارد که وهابیان تاخت و تاز میکنند و اصیلترین موحدان را در سایهء جمود و کم عمقی علمی به شرک متهم میسازند،به صورت روشن داوری کنید و از خدا بخواهید که خدا به این گروه بینایی و روشنی،درک و آگاهی،پیراستگی از تعصّب و تقلید،آزادگی در فکر و اندیشه و وارستگی از علاقه به مناصب و مقامات، عطا فرماید.
آنچه که بیشتر در کتابها و تبلیغات وهابیان به چشم میخورد کلمهء شرک و بدعت است،اکنون که با مفهوم شرک در عبادت آشنا شدیم،و روشن گشت که بسیاری از موضوعاتی که آنها شرک میپندارند،شرک نیست،و عدم تحدید منطقی،آنان را به این اشتباه کشیده است، پس چه بهتر دربارهء موضوع دوم،یعنی تحدید بدعت سخن بگوییم،تا دشمن از این جهت هم سوء استفاده نکند.
با تحدید مفهوم بدعت روشن میشود که بسیاری از اموری که وهابیان بدعت میخوانند بدعت نیست.
پس از مسئله شرک،رایجترین کلمه در میان وهابیان واژهء بدعت است و هر فردی معمولا این دو کلمه را از آنان میشنود،تو گویی در فرهنگ آنان جز این دو کلمه، واژهء دیگری نیست و اگر گفتار آنان صحیح و استوار باشد،تمام مسلمانان جهان،جز گروه اندکی،مشرک و بدعتگذار بوده و از این دو شیوهء زشت،پیراسته نیستند،انسان هر گاه بخواهد در کنار قبول اولیا نماز بگزارد و یا آثار آنان را ببوسد فورا میگویند این کار شرک است و بدعت،آنگاه که مسلمانان به هنگام شنیدن نام پیامبر(ص)از گلدستههای مساجد،صلوت میفرستند، فورا فریاد بدعت بلند میشود،بالاتر از آن، اینکه هر گاه مسلمانان در میلاد پیامبر(ص) جشن و سروری برپا میکنند،فورا بر چشب بدعت بر آن زده و این گروه را که میلاد رهبر خود را گرامی میدارند مبدع و بدعتگذارمینامند و احادیث مربوط به بدعت را-که پیامبر فرموده است شرّ الامور محدّثاتها- میخوانند.
اکنون شایسته است در پاسخ به این پندارهای واهی که در فوق اشاره شده به تبیین معنا و مفهوم بدعت بپردازیم تا کاربرد این حربه که در دست وهابیان است روشن شود.
بدعت در لغت عرب،به معنی کار بیسابقه است که نمونه قبلی نداشته باشد؛ قرآن،خدای سبحان را اینچنین توصیف میکند:
بدیع السّماوات و الارض. 17
خداوند آفرینندهء آسمان و زمین است.
یعنی بدون الگو و نمونه پیشین آنها را آفریده است.و به عبارت دیگر:هر چیز جدید و بیسابقه را بدیع،و کار نوظهور را بدعت میگویند.راغب در مفردات میگوید: الابداع انشاء صنعة بلا احتذاء و اقتداء و منه قبل رکبّة بدیع ای جدیدة الحفر.
ابداع پدید آوردن چیزی است که نمونه و سابقهای نداشته باشد،چاهی را که تازه حفر کرده باشند.بدیع میگویند.
قرآن پیامبر را چنین وصف میکند: قل ما کنت بدعا من الرّسل18
بگو من در میان پیامبران پدیده نوظهوری نیستم.(بلکه پیش از من نیز پیامبرانی آمدهاند)
بدعت به معنی لغوی(کارهای نوظهور) نمیتواند بدون قید و شرط حرام باشد زیرا جهان زندگی پیوسته در دست تغییر و دگرگونی است و همان طور که طبیعت به طور مستمر در حرکت و تغییر و نوآوری است زندگی انسان نیز از نظر پوشاک و خوراک و مسکن و صنایع پیوسته در حال دگرگونی و نو شدن است و هیچ عاملی نمیتواند حرکت عظیم زندگی انسان را متوقف سازد بلکه او باید طبق سنّت الهی گام به پیش نهد و زندگی را هر روز رنگینتر ساخته و چهرهء زندگی را هر روز تازهتر سازد.
هر دم از این باغ بری میرسد تازهتر از تازهتری میرسد
اکنون که با معنای لغوی بدعت آشنا شدیم،شایسته است با مفهوم شرعی آن که فقها آن را تحریم میکنند،آشنا شویم:
بدعت از نظر فقیهان عبارت است از دینسازی و افزودن چیزی بر مذهب که شارع به آن فرمان نداده است؛و به تعبیر فقها:
ادخال مال یس من الدین فی الدین19
وارد کردن چیزی در دین که در آن نیست.از این تعریف و از آنچه که در پاورقی از قاموس و راغب نقل کردیم،روشن میشود که هر نوظهوری بدعت نیست،بلکه آن گونه اعمال و عقاید که به دست انسانها ساخته شده و به دین نسبت داده میشود، بدعت است و به دیگر سخن:بدعت در صورتی انجام میگیرد که انسان کاری را انجام دهد و آن را به حساب دین بگذارد و به دروغ بگوید که قرآن یا سنت چنین دستوری داده است،ولی هر گاه عملی را انجام دهد که از نظر قوانین اسلام بالذّات حلال باشد ولی هرگز آن را جزء دین نداند و به حساب آن نگذارد هر چند چنین چیزی بدعت لغوی خواهد بود اما از نظر شرع، بدعت به شمار نمیرود،زیرا همان طور که در تعریف بدعت یادآور شدیم،بدعت، نوعی بازی با شریعت و دین است،ولی هر گاه انسان به عمل خود رنگ دینی ندهد، حلال و حرام بودن آن در گرو این است که آیا قوانین اسلام آن را تحریف کرده یا نه؟
و به دیگر سخن:دلیل حرمت بدعت این است که بدعتگذاری،نوعی افترا بر خداست و افترای بر او از گناهان کبیره است،چنانکه میفرماید:
اللّه اذن لکم ام علی اللّه تفترون؟20
آیا خدا اجازه چنین کاری را داده است یا بر او افترا میبندید؟
و من اظلم ممّن افتری علی اللّه کذبا... 21
کیست ستمکارتر از آنکه بر خدا دروغ بندد...؟
ولی اگر کاری ذاتا و در اصل حلال باشد و انسان در انجام آن و یا دعوت مردم به آن پای دین را به میان نکشد،هرگز چنین کاری بدعت در دین نخواهد بود،چنین عملی هر چند که کار نوظهوری است ولی کار نوظهور در دین به شمار نمیرود.
از این بیان روشن میشود که اگر پیامبر گرامی فرمود:شرّ الامور محدثاتها و کلّ محدثة بدعة و کلّ بدعة ظلالة و کلّ ضلالة فی النّار.22مقصود ساختگیهایی است که به دین نسبت داده شود و به عنوان اینکه دین و شریعت و فرمان خدا و رسول است انجام گیرد،از این جهت وقتی ابن حجر عسقلانی به تفسیر حدیث یاد شده میرسد میگوید: «مقصود،آن کار تازهای است که به دین نسبت داده میشود،با آن که در دین مدرکی برای آن نیست.»23
روی این اصل،یک حقیقت روشن میشود و آن اینکه تمام دگرگونیهایی که درزندگی بشر از جهات گوناگون پدید میآید، هر گاه رنگ دینی به خود نگیرد،بدعت نخواهد بود و حلال و حرام بودن آن تنها در گرو این است که با دیگر اصول اسلام مخالف نباشد.
از این رو معلوم میشود،آداب و رسوم ملی چه دارای سوابقی باشد و چه نباشد،در شمار بدعت نخواهد بود.فرض کنید گروهی از مردم،هر سال در نقطهای دور هم گرد میآیند و یا به دیدار یکدیگر میپردازند و در آن روز،ابراز شادی کرده و به کمک یکدیگر میشتابند،و آن روز را برای خود،عید ملی میدانند،چنین کاری که صد در صد جنبهء ملّی دارد،از ماهیت بدعت شرعی بیرون است و هرگز سخن رسول اللّه(ص)ناظر به این نوآوریها نیست.مثلا ملت ستمدیدهء الجزایر استقلال خود را پس از رهایی از استعمار دویست ساله فرانسه جشن میگیرند و تلگرامهای شاد باش برای یکدیگر مخابره میکنند،چنین کاری جنبه ملی و عرفی داشته و سخن رسول خدا ناظر به آن نیست،زیرا چنین کاری دروغ بستن به خدا و دین او نمیباشد بلکه نوآوری در زندگی است که مصالح ملتی در گرو چنین تصمیمی است؛روی این اصل باید کلیهء آداب و سنن ملی،و به اصطلاح امروز فولکور(فرهنگ مردمی)را از بدعت اصطلاحی بیرون شمرد،باید گفت:اموری که با اصول کلی اسلام مخالف نباشد؛ اسلام دست مردم را در آن باز گذاشته است، امروز شناخت فرهنگ مردمی،برای خود رشته خاصی به شمار میرود و کلاس و استاد و کتابخانه و موزههای مخصوصی دارد و احیای این نوع سنن و یا ادامهء آنها-خواه در زمان پیامبر،نمونه از آن بوده و یا نبوده باشد-در صورتی که مخالف قوانین کلی نباشد،بیاشکال است.
امروز همهء ملتها بازیهای فوتبال، والیبال،بسکتبال،و دیگر ورزشها و سرگرمیها را از ملل غربی اقتباس کردهاند، نمیتوان این ورزشها را به عنوان بدعت تحریم کرد،بلکه حکم به تحریم،خود بدعتی است که اسلام آن را تحریم کرده است،آری احیای رقصهای سنتی مبتذل به گونهای که زنان و مردان نامحرم،با هم،در آن شرکت جویند و به هم درآمیزند،حرام است اما آن هم نهبه خاطر بدعت بلکه حرمت آنها ذاتی است.
حتی ابن تیمیه که بیش از همه،کلمهءبدعت را تکرار میکند،دربارهء عادت محلی میگوید:«اصل و قاعده کلی این است که آنها را حلال بدانیم،مگر اینکه خدا آنها را تحریم کند».24
کارهایی که به عنوان دین صورت میگیرد،بر سه نوع است:
الف:کاری که اسلام همهء خصوصیات آن را از اصل و فرع،از ماده و صورت،از واقعیت و شکل،بیان کرده و دربست در انحصار خود قرار داده است،مانند نماز و روزه و اعمال حج که آنچه مربوط به واقعیت این عبادات است،با تمام خصوصیات بیان شده است،انجام چنین عباداتی به عنوان دین،اطاعت خدا محسوب میشود و بس.
ب:کارهایی که اسلام،اصل و حقیقت و ماده آن را بیان کرده ولی شکل و صورت آن را به مقتضیات زمان واگذار نموده است و اینکه مسلمانان در هر عصری به مقتضای زمان و امکانات خود و با در نظر گرفتن دیگر اصول اسلام،به فرمان الهی جامهء عمل بپوشاند.
در اینجا تحقق بخشیدن به فرمان خدا به هر صورت و به هر کیفیت که با دیگر اصول مخالف نباشد حرام و بدعت نخواهد بود، زیرا فرض این است که اساس آن در کتاب و سنت بیان شده و شکل و کیفیت آن در اختیار امت گذارده شده است.نمونههای این قسمت،در فقه اسلام کم نیست اینک برخی را یادآور میشویم:
*1-اسلام به آموزش فرزندان فرمان داده و با دیو جهل و بیسوادی مبارزه میکند.آیات و روایات در این زمینه به اندازهای است که حتی با نقل نمونههای آنها سخن به درازا میکشد،ولی چگونگی این آموزش در اسلام معین نشده بلکه آن را به مقتضیات زمان موکول کرده است. روزگاری بشر از طریق نوشتن بر لوحههای سنگی،پوست حیوانات و پوسته درخت خرما آموزش میدید،ولی با گذشت روزگار،چگونگی آموزش دچار دگرگونی شده و از نگارش با قلم نی گرفته تا به امروز که از دیسکتهای کامپیوتری استفاده میکنند همه و همه به آرمان اسلامی تحقق میبخشند،هرگز بر هیچ فقیهی شایسته نیست که بر این وسایل آموزشی ایراد بگیرد و آنها را بدعت شمارد و بگوید در زمان پیامبر،این شکلها و آموزشها نبود،زیرا یک چنین ایرادکننده،فقیه واقعی نیست و اگر فقیه بود چنین پنداری نداشت و چنین اشکالی را مطرح نمیکرد و اصولا آیین خاتمو ابدی اگر بخواهد،خاتمیت آن محفوظ بماند،باید دست بشر را در شکل دادن به احکام کلی اسلام باز گذارد مشروط بر آنکه با دیگر اصول آن مخالف نباشد در غیر این صورت،اسلام قابل پیاده شده نخواهد بود.
*2-دفاع از اسلام و نوامیس مسلمین یک فریضهء الهی است،مسلمانان باید پیوسته بر توان رزمی خود بیفزایند تا قدرتمندان جهان از آنان حساب ببرند و قرآن این حقیقت را در ضمن آیهء کوتاهی بیان کرده و میفرماید:
و اعدّوا لهم ما استطعتم من قوّة... 25
در برابر کافران تا میتوانید نیرو آماده کنید.
جای گفتگو نیست که شکل اجرای این اصل،در هر زمان فرق میکند و هرگز اسلام،کیفیت آن را مشخّص نفرموده و اگر مشخّص مینمود،نمیتوانست آیین خاتم باشد،زیرا شکل اجرای یک حکم نمیتواند در برابر تحولات عمیق جامعه بشری، مقاومت نماید،از این جهت،رهبر مسلمانان باید در هر عصری،ارتش اسلام را با پیشرفتهترین سلاحها مجهز سازد تا آنجا که برتری آنان محفوظ بماند،بنابراین خدمت سربازی آنگاه که شرایط زمان،عمومی بودن آن را ایجاب کند،نوعی تحقق بخشیدن به این اصل قرآنی است،هر چند این مطلب به صورت جزئی در لسان رسول خدا(ص)نیامده است تا چه رسد آموزش دادن جوانان مسلمان با تجهیزات نظامی روز از قبیل پرواز در اعماق آسمانها و سیر در زیر دریا و پرتاب موشکهای بالستیک و...
*3-قرآن،حفظ اموال یتیمان را توصیه فرموده و حیف و میل آن را تحریم کرده است ولی این اصل کلی در هر زمان برای خود شکل و خصوصیتی دارد و تجارت با مال یتیم و یا سپردن آن به بانک و یا سرمایهگذاری در کارهای سودآور و غیر اینها،اشکال مختلف آن است که ولّی یتیم باید مصالح او را در نظر بگیرد آنگاه دست به کار شود.
*4-حفظ قرآن و گسترش آموزش آن و تعلیم سنت و ترویج آن،از فرایض دینی است،ولی در هر زمان این فریضه برای خود شکل خاصی را میطلبد که نمیتوان اشکال آن را بدعت شمرد و لذا مسلمانان پس از درگذشت پیامبر(ص)علی رغم مخالفت برخی،پس از اندی به گردآوری سنت پیامبر(ص)به صورتهای مختلف پرداخته و هم اکنون به زیباترین صورت طبع و نشر میگردد.
خلاصه:عملی که بر اثر پیشرفت تمدن موجب صیانت و حفظ قرآن و گسترش سنتمحسوب شود حتی اعرابگذاری و نقطهگذاری و جمع و فهرستنگاری برای آنها همه و همه صورتهای مختلف صیانت قرآن و آموزش سنت است.بنابراین،هر چیزی که اصلی در اسلام دارد،ولی برای آن شکل خاصی معین نشده،تحقق بخشیدن به آن اصل،مطابق مقتضیات زمان،بدعت نیست.
ما قبل از آنکه از این بیان،نتیجه بگیریم،به بیان قسم سوم میپردازیم آنگاه از مجموع نتیجه میگیریم.
ج:کارهایی که به عنوان امر دینی انجام گیرد،و به هیچ نحوی در دین،اصل و سابقه نداشته باشد،مثلا پیامبر گرامی فرایض یومیه را هفده رکعت تعیین کرده است،اگر کسی تعداد رکعات را افزایش دهد،این بدعت است،قرآن ازدواج با محارم را تحریم کرده است اگر کسی برخی از آنها را حلال اعلام کند،این کار بدعت به شمار میرود،سنت پیامبر(ص) اجزای اذان و اقامه را مشخّص کرده است، اگر شخصی بر اجزای آن بیفزاید،این هم بدعت است،خلاصه اگر در قلمرو امور دینی و به عنوان دین،در کیفیت واجب تصرف کند و یا واجبی را حرام و یا حرامی را حلال معرفی کند،به گونهای که نتوان بر آن،دستور واصلی در اسلام جست،بدعت محسوب میشود.
شکی نیست عملی که به دین نسبت داده میشود ولی ماده و صورت آن در آیین اسلام وارد نشده است،بدعت بوده و انجام دهندهء آن بدعتگذار به شمار میرود،مثلا شیعه معتقد است که یکی از فصول اذان، جملهء حیّ علی خیر العمل است و همچنین «الصلاة خیر من النوم»جزء فصول اذان نیست،هر گاه کسی اذانی را بدون جملهء اول و یا با جملهء دوم بگوید طبعا بدعت بشمار رفته و روشنترین مصداق«شرّ الامور محدّثاتها»خواهد بود.
دربارهء قسم نخست و قسم سوم سخنی نیست،اوّلی مصداق روشن اطاعت و سومی مصداق واضح بدعت است آنچه مهم است سخن درباره قسم دوم است که باید به نوعی تشریح شود،چیزی که در اسلام اصل و ریشهای دارد نمیتوان صورت آن را بدعت خواند و با توجه به مثالهایی که یادآور شدیم مسئله،کاملا روشن است این تنها ما نیستیم که آن را بدعت نمیخوانیم بلکه این سخنی است که جملگی برآنند.
ابن حجر عسقلانی در شرح حدیث«شر الامور محدثاتها»میگوید:
و المراد ما احدث و لیس له اصل فی الشّرع و یسمّی فی عرف الشّرع بدعة و ما کان له اصل یدلّ علیه الشّرع فلیس ببدعة.26
مقصود آن نوپردازی است که در شرع،اصل و حکمی نداشته باشد و در اصطلاح شرع به آن «بدعت»گویند و اگر چیزی در اسلام حکم و ریشهای داشته باشد«بدعت»نیست.
ما اگر بخواهیم این گفتار ابن حجر را در قالب علمی و با توضیح فزونتری بیان کنیم،باید بگوییم مقصود این است که کارهایی که انسان به عنوان شرع انجام میدهد اگر شارع مقدس،اصل و فرع،ماده و صورت و حقیقت و شکل آن را بیان کرده و به کسی اجازه نداده باشد که در آن از هیچ نظر تصرف کند،تصرف در آن امر به هر نحوی بدعت است و لذا اذان دوم پس از اذان اول و اقامه دوم پس از اقامهء اول بدعت میباشد،و کسی حق ندارد بگوید چون اصل اذان و اقامه در شرع وارد شده،پس دومی و سومی نیز بیمانع خواهد بود.
ولی اگر شارع اساس حکمی را بیان کرده،ولی شکل و ظاهر آن را محدود نکرده باشد،طبعا هر نوع دگرگونی در شکل و صورت و کیفیت اجرا،امر مطلوبی بوده و بدعت نخواهد بود.
اتفاقا مسئله گرامیداشت پیامبر(ص)به صورتهای مختلف،از روشنترین مصادیق این قسم است زیرا در آیات و روایات دستور داده شده که مسلمانان به پیامبر خود مهر ورزند و او را دوست بدارند،چنین اصل اسلامی برای خود در هر زمان اشکال و صورتهای مختلفی دارد در اینجا دو مطلب را یادآور میشویم:
1-برخی از آیات و روایاتی که مسلمانان را به دوستی پیامبر(ص)دعوت میکند.
2-اشکال و صورتهای مختلف دوست داشتن او که در هر زمان شکل خاصی دارد.
دربارهء امر نخست کافی است که به آیات زیر توجه فرمایید:
1-و من یتولّ اللّه و رسوله و الّذین امنوا فانّ حزب اللّه هم الغالبون. 27
هر کس خدا و پیامبر و مؤمنان را دوست بدارد(بداند که)حزب خدا پیروز است.
2-فالّذین امنوا به و عزّروه و نصروه و اتّبعوا النّور الّذی انزل معه اولئک هم المفلحون28.
و آنان که به او ایمان آوردند و او را گرامی داشتند و یاری کردند و از نوری که بر او نازل شده پیروی نمودند،رستگارانند.
شاهد گفتار،کلمه«عزّروه»است که به معنی تکریم و گرامیداشت پیامبر(ص) است نه کمک کردن به او زیرا مسئله کمک کردن در جمله نصروه،آمده است.
در برخی از آیات یادآور میشود که باید علاقه به خدا و پیامبر و جهاد در راه خدا، بیش از علاقهء انسان به پدران وفرزندان و برادران و همسران و ثروتهای انباشته و تجارتی که از کساد آن میترسد و خانههایی که به آن علاقه دارد،باشد.29
در کلمات پیامبر گرامی(ص)،مسئله حبّ نبی و دوست داشتن او فزون از حد وارد شده که ما به نقل اندکی از آن اکتفا میکنیم؛
1-لا یؤمن احدکم حتّی اکون احبّ الیه من ولده و والده و النّاس اجمعین30
هیچیک از شما نمیتواند ادعای ایمان کند، مگر اینکه من در نظر او از فرزند و پدرش و همهء مردم محبوبتر باشم.
2-ثلاث من کنّ فیه ذاق طعم الایمان:من کان لا شیء احبّ الیه من اللّه و رسوله. 31..
سه چیز است که هر کس دارای آن باشد مزهء ایمان را چشیده است یکی اینکه هیچ چیزی برای او از خدا و پیامبر او محبوبتر و گرامیتر نباشد...
این روایات همگی دستور میدهند که انسان باید پیامبر گرامی را دوست بدارد؛ شکی نیست که شکل این وظیفه برای خود در هر زمان خصوصیتی را ایجاب میکند، گذشته از این که عمل به دستورهای پیامبر(ص)در قلمرو واجبات و محرمات، خود نشانهء حبّ و علاقه است گرامیداشت زادروز و یا روز بعثت او و تشکیل مجلس برای بازگویی زحمات و کوششهای او و سرودن اشعار نغز در فضایل راستین و مناقب حقیقی او که در کتاب و سنت آمده،یکی از نشانههای حبّ النّبی است که در سنت وارد شده است.
اگر قرآن به مهر ورزیدن نسبت به پیامبر(ص)دستور داده،مودّت خویشاوندان و بستگان پیامبر(ص)را نیز لازم دانسته است چنانکه میفرماید:
قل لا اسالکم علیه اجرا الاّ المودّة فی القربی. 32
بگو من پادشاهی جز مهرورزی به بستگان و نزدیکان خود نمیخواهم.
شکی نیست که محبّت،پدیدهای روانی است که برای خود تجلّیاتی دارد و هرگز،مقصود این نیست که مودّت و مهر آل رسول در دلها و قلوب،محبوس و مکتوم بماند،بلکه باید چنین مهری را اعضا و اعمال و زندگی ما خود را نشان دهد.
برگزاری جشنهای زادروز امامان معصوم و برگزاری مجالس سوگواری در روزهای وفات و شهادت،از جلوههای این مهر و محبت است.
آری ما هرگز مدّعی آن نیستیم که برگزاری مراسم جشن و سوگواری،تجلّیگاه منحصر این فریضهء قرآنی و حدیثی است، بلکه مدعی آن هستیم که یکی از تجلیگاههاست.بنابراین،کاری که مسلمانان قریب به ده قرن(تا آنجا که تاریخ نشان میدهد)انجام دادهاند و پیوسته این ایام و لیالی را گرامی میدارند کاری جز تجسّم و تحقّق بخشیدن به این اصل نیست.
یکی از چیزهای مکروه و ناپسند نزد وهابیان،فرستادن صلوات بر پیامبر گرامی، قبل از اذان و یا پس از آن و یا به هنگام شنیدن نام مقدس آن حضرت از مؤذّن است تا آنجا که محمد بن عبد الوهاب مؤذّنی را به جرم اینکه بدعتگزار است و بر بدعت خود اصرار میورزد،کشت،این مؤذّن تنها جرمش این بود که پس از آوردن نام پیامبر صلوات میفرستاد.مؤذّن تنها میخواست به این آیه جامه عمل بپوشاند که:
انّ اللّه و ملائکته یصلّون علی النّبیّ یا ایّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیما. 33
خدا و فرشتگان بر پیامبر درود میفرستند ای مؤمنان بر او صلوات و درود فرستید.
هرگز در این آیه،قیدی برای فرستادن صلوات،از نظر زمان و مکان،بیان نشده است.از این بیان روشن میشود که ساختن بنا بر قبور و تنظیف مشاهد،و اهدای پاکترین اموال به مراقد انبیا و اولیا،کاری جز تحقق بخشیدن به حبّ و انگیزهای جز اظهار ارادت به ساحت اولیای الهی نیست، و اگر با اصول روانکاوی از آن سؤال شود، روشن میشود که ریشهء همه،یک نوع مهرورزی به ساحت ربوبی است و مهر ورزیدن به رجال الهی پرتوی از آن است.
اگر زائری به هنگام زیارت،در و دیوار مشاهد را میبوسد،انگیزهای جز اظهار محبت ندارد،چون دستش به دامن خود پیامبر(ص)نمیرسد،طبعا آثار او را میبوسد و مجنونوار در و دیوار خانهء محبوب را بوسهباران میکند،مجنون به هنگام بوسه زدن بر در و دیوار خانهء لیلی میگفت من دیوار را دوست ندارم بلکه مهر ساکن این خانه را در دل دارم،از این رو ملل عالم،پیوسته و به صورتهای مختلف به گرامیداشت موالید و وفیات بزرگان خود،میپردازند،حتی ملل پیش از اسلام،قبور پیامبران خود را گرامی داشته و بناهای باشکوهی بر روی قبور آنان ساختهاند که هم اکنون به همان کیفیت باقی است و مسلمانان نیز پس از فتح شام، همان مشاهد را به همان کیفیت باقی گذارده و هرگز ویران نکردند بلکه برای حفاظت آنها خدمتگزارانی را گمارده و یا خدمتگزاران پیشین را در مقام خود تثبیتکردند.34
امروز شعرای متعهد و با هدف،با سرودن اشعار روحبخش و حماسهآفرین، مقامات و مجاهدات و فداکاریهای پیشوایان دین را در پیشبرد اسلام،زنده کرده و مسلمانان را به پیمودن راه آنان دعوت میکنند،از بین بردن این قریحهها و تحریم سرودن شعر دربارهء عظمت فداکاریهای آنان،خواسته دشمنان است که از حلقوم این گروه شنیده میشود.در زمان پیامبر گرامی(ص)،شعرای عرب قصایدی را در مدح او میسروده و در محضرش میخواندند و هر یک فراخور حال خود،مورد مهر پیامبر(ص)قرار میگرفتند، چه زیبا میگوید کعب بن زهیر در قصیده لامیهء خود:
اِنَّ الرَّسُولَ لَنُورٌ یُستَضاءُ به مُهَنَّدٌ مِن سُیُوفِ اللّهِ مَسلُولٌ35
پیامبر(ص)روشنایی است که همه از او پرتو میگیرند و او شمشیر آبداده و از نیام برکشیدهء خداست.
گرامیداشت زاد روز بزرگان و مصلحان جهان،از شیوههای پسندیدهء جامعههای مترقی و پیشرو است.بزرگداشت چنین روزی،نه تنها احترام به شخص اوست، بلکه احترام به اهداف بزرگی است که به او شخصیت بخشیده است.امروزه در جهان نه تنها زاد روز بزرگان را گرامی میدارند، بلکه به مناسبتهایی روز درگذشت آنان را نیز گرامی میشمارند و از این طریق حق ایشان را ادا مینمایند،هیچ شخصیتی در جهان،در قلوب مردم جا باز نمیکند،مگر اینکه به نوعی از خود،کار و خدمتی نشان داده و گامی در راه سعادت و خوشبختی جامعه برداشته باشد و چنین شخصیتهای بزرگ شایسته آنند که از آنها به نوعی قدردانی و احترام به عمل آید.
اگر گفتار معروف«من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق»گفتار معصوم باشد،طبعا بزرگداشت انبیا،اولیا،علما و دانشمندان به عناوین گوناگون،شکر مخلوق است که به آن دعوت شده است.در جهان امروز گاهی برای دیدن جسد مومیایی بزرگان تاریخ، صفهای طولانی تشکیل میشود،و به خاطر کسی خطور نمیکند که چنین کاری پرستش مردگان است،بلکه همگان بر این اتفاق دارند که این نوع گرامیداشت شخص و شخصیت در حقیقت بزرگداشت اهداف مقدس و کارساز آنان است.
در میان مسلمانان،در اینکه گرامیداشتزاد روز و یادبود پیامبر گرامی(ص)و دیگر اولیای الهی کاری پسندیده و صددرصد مشروع است،سخنی نیست تنها ابن تیمیه و پیروان منهج او که پیوسته خواهان پایین آوردن مقامات پیامبران هستند با این مطلب مخالفت میکنند و در عین حال اقرار دارند که جشنهای زادروز پیامبر گرامی(ص) عالمگیر بوده و قرنهاست مسلمانان روز تولد و یا روز بعثت او را جشن میگیرند.
این گروه با اینکه پیوسته اجماع علمای یک قرن را بسان کتاب و سنت، حجت میدانند،اجماع در این مسئله را چه پیش از ابن تیمیه و چه پس از آن نادیده گرفته و کوچکترین ارزشی برای آن قائل نیستند و پیوسته این جشنها و کنفرانسها را بدعت و نوآوری در دین میشمارند،و گفتار پیامبر گرامی را که فرموده است:«شر الامور محدثاتها»بر آن تطبیق میکنند.
با توجه به تحدید منطقی که از بدعت به عمل آمد،روشن گردید که هرگز، بزرگداشت میلاد پیامبر بلکه بر پایی هر نوع مجالس سرور و شادی به مناسبتهای مختلف دربارهء پیامبران و صالحان،بدعت نیست زیرا بدعت آن است که اصلی در کتاب و سنت نداشته باشد،و ما به روشنی ثابت کردیم که«حبّ النّبی»اصل مسلّمی است در قرآن و سنت.نه تنها حبّ پیامبر، بلکه دوست داشتن اهل بیت او و صحابهء با وفایش از اصول مسلّم اسلام است و در حقیقت برپایی این مجالس،جز مجسّم کردن این اصل،چیز دیگری نیست شما اگر چنین مجالسی را بر افراد عادی عرضه کنید افرادی که ذهن آنان از این قیل و قالها فارغ و پیراسته است و از آنان بپرسید که آیا برپایی این مجالس،اظهار محبت و مودت است یا اظهار عداوت و دشمنی؟ همگی به اتفاق کلمه میگویند،اظهار محبت و تجسّم بخشیدن به اصل حبّ و دوستی است.
با توجه به وجود چنین اصل و ریشهای در کتاب و سنت،نمیتوان تبلورهای آن را شرک و بدعت خواند.
ما در این جا سخن را کوتاه میکنیم و امیدواریم که مدعیان توحید واقعی و کسانی که از این گونه بدعتها بیزارند به این مطلب از دیدهء دقت بنگرند تا بخوبی حقیقت را از مجاز تشخیص دهند.
یکی از تقسیمات رایج در نوشتههای اهل سنت،تقسیم بدعت به حسنه و سیّئه است مثلا نماز«تراویح»به صورت جماعت را بدعت حسنه میخوانند زیرا نماز تراویح در زمان پیامبر(ص)به صورت فرادا خوانده میشد ولی در زمان خلیفهء دوم به امامت ابّی بن کعب به صورت جماعت برگزارگردید،وقتی خلیفه دوم این عمل را مشاهده کرد آن را بدعت حسنه خواند زیرا برگزاری نماز شبهای ماه رمضان به صورت فرادی در گوشههای مسجد جلب توجه نمیکرد و در افراد ایجاد شوق و رغبت نمینمود و وقتی به صورت جماعت خوانده شد برای خود عظمت پیدا کرد.ما فعلا دربارهء صلات تراویح که زمان پیامبر چگونه برگزار میشد و بعدا چه حالتی به خود گرفت سخن نمیگوییم،زیرا این یک نوع موضوع فقهی است که نیاز به تتبّع در ادّله دارد ولی همین قدر میدانیم که در خلافت امیر مؤمنان در کوفه،وقتی نماز تراویح به صورت جماعت برگزار شد علی(ع)از آن نهی کرد.آنچه مهم است این است که آیا این تقسیم میتواند مفهوم صحیحی داشته باشد؟
در اینجا یادآور میشویم اگر محور تقسیم به حسنه و سیّئه،آداب و رسوم ملی باشد که ارتباطی به دین و شریعت ندارند چنین تقسیمی صحیح خواهد بود زیرا مراسم ملی که بعدها به صورت سنت در میآید گاهی به نفع ملت و موافق با اصول شریعت میباشد،قهرا پایهگذاری چنین رسمی،از نوع بدعت حسنه خواهد بود ولی آنگاه که سنتهای نو به ضرر جامعه و یا مخالف اصول شریعت مقدسه باشند،قهرا بدعت بد خواهند بود.امروز در میان مردم رسم است که سالروز تولد خود را جشن میگیرند و دوستان خود را دعوت میکنند مسلما چنین رسمی رسم نیک است اگر از معاصی پیراسته باشد.در جوامع به اصطلاح متمدن در مهمانیهای رسمی استفاده از شراب و رقص دستهجمعی مردان و زنان،سنتی است که به آن انس گرفتهاند ولی از نظر ما،امر محرّمی است.امّا اگر محور تقسیم نوآوریهایی باشد که ارتباط تنگاتنگ با دین دارند و به نام دین انجام میگیرند چنین بدعتی فقط میتواند یک قسم داشته باشد و آن بدعت بد و حرام است زیرا بدعت در این مورد تصرف در شئون تشریع و وارد کردن چیزی که جزء دین نیست در دین است چنین کاری صددرصد حرام بوده و نمیتواند حسن و زیبا باشد.
در همان مسئله،نماز تراویج بصورت جماعت،اگر در عصر رسالت هیچگاه به جماعت برگزار نشده باشد تبدیل نماز فرادی به جماعت بدون دلیل،بدعت سیئی بوده و هیچگاه نام حسن و نیک به خود نخواهد گرفت مگر آنکه فرض کنیم در عصر رسالت گاه و بیگاه به صورت جماعت خوانده شده است هر چند غالبا به صورت فرادی میخواندند،در این صورت باید یک چنین بدعتی را بدعت نیک خواند و نامگذاری آن به بدعت از آن روست که یک کار جایز از نظر شرع که مورد توجه نبوده احیا شده است البته از اینکهامیرالمؤمنان(ع)از اقامهء چنین نمازی به صورت جماعت نهی کرد میتوان حدس زد که در عصر رسالت حتی یک بار هم این نماز به جماعت خوانده نشده بود ولی توجیهگران اعمال سلف،مدعی هستند که به صورت نادر و شاذ در عصر رسالت خوانده شده است و تحقیق در این مسئلهء فرعی، موکول به فقه و فعلا از قلمرو بحث ما بیرون است.
(1)-اعراف(7):59،مضمون این آیه در موارد زیادی در قرآن وارد شده است:اعراف(7):65،73، 85؛هود(11):50،61،84؛طه(20):14؛انبیاء (21):25 و مؤمنون(23):23،32.
(2)-بقره(2):21.
(3)-در اصطلاح علمی میگویند:تعلیق الحکم بالوصف مشعر بالعلّیّة.
(4)مائده(5):72.
(5)-انبیاء(21):92.
(6)-آل عمران(3):51.
(7)-زمر(39):44.
(8)-آل عمران(3):135.
(10)-جن(72):18،پس با خدا کسی را مخوانید.
(11)-رعد(13):14،دعوت حق از آن اوست و کسانی که جز او را میخوانند،به آنها پاسخی نمیدهند.
(12)-فاطر(35):13.
(13)-تکملة السیف الصقیل،ص 28.
(14)-نساء(4):64.
(15)-نمل(27):38.
(16)-نمل(27):39-40.
(17)-انعام(6):101.
(18)-احقاف(46):9.
(19)-صاحب قاموس میگوید:البدعة:الحدیث فی الدین بعد الاکمال او ما استحدث فی الدین بعد النبی من الاهواء و الاعمال(بدعت افزودن بر دین پس از تکمیل آن،یا گرایشها و اعمال نوظهور در دین است که پس از پیامبر(ص)ایجاد شده است) گفتار راغب در مفردات نیز نزدیک به همین است.
(20)-یونس(10):59.
(21)-انعام(6):21.
(22)-بدترین کارها آنهاست که ساختگی باشد و هر چیز ساختگی بدعت است و هر بدعتی مایهء گمراهی و سرانجام گمراهی آتش است.
(23)-رک:فتح الباری،ج 13 ص 253.
(24)-المجموع من فتاوی ابن تیمیه،ج 4،ص 96.
(25)-انفال(8):60.
(26)-فتح الباری فی شرح صحیح البخاری،ج 13،ص 253.
(27)-مائده(5):56.
(28)-اعراف(7):157.
(29)-رک:توبه(9):24.
(30 و 31)-رک:کنز العمال،ج 2،6 و 12 در این سه جلد،روایات فراوانی درباره لزوم مودت پیامبر و فرزندان بزرگوارش وارد شده است که به خاطر احتراز از تطویل از نقل آنها خودداری شد.
(32)-شوری(42):23.
(33)-احزاب(33):56.
(34)-دائرة المعارف الاسلامیه،ج 5،ص 484، مادّهء تمیم داری.
(35)-السیرة النّبویة،ابن هشام،ج 2،ص 666.